به نام الهه ی تنهایی!!

خدایا!! روزهایی که شادم ولبریزاز خنده، همه بامن هستند اما روزهایی که خسته ام ودل مرده، فقط توبا منی!! 

 

                             Sad Alone Girl Crying in the Rain


♥ چهار شنبه 29 بهمن 1393برچسب:, ساعت 19:17 توسط Reihaneh

زندگي در اين دنيا

 

زندگی کردن با مردم این شهر مثل دویدن در گله اسب هاست..تا میتازی با تو میتازن..زمین که میخوری انهایی که جلو رفتن هرگز برای تو  باز نمیگردند..و آنهایی که عقب بوده به داغ روز هایی که میتاختی تو را لگد مال خواهند کرد...


♥ پنج شنبه 23 بهمن 1393برچسب:, ساعت 20:54 توسط Reihaneh

آرامش

كاش ارامش هم كيلويي بود انوقت مي توانستي به راحتي هر وقتي نياز داشتي آن رابخري


uy


♥ سه شنبه 21 بهمن 1393برچسب:, ساعت 18:40 توسط Reihaneh

مرداب دل

دلم گرفته است...خیلی...خیلی زیاد گرفته است...گاهی آرزودارم درمیان زندگی قدری آزاد زندگی کنم...دلم می خواهد درانبوه  خلوتها گم شوم... وقدم به جایی گذارم که جزمن وخدایم هیچ یک ازمردم ندانند که من کجایم... میخواهم درشلوغی سکوت غرق شوم...قدری سکوت وآسایش... کمی مهربانی...بخشش...امید...مواد لازم جهت یک زندگی تمام وکمال... میخواهم پیاده مهمان دریاشوم... درجنگل های انبوه وسرسبزش قدری بمیرم... واندکی بعدبیدارشوم...باصدای دریای مواج وتلاطم های آن سحرگاه بیدار شوم...ونظاره گر طلوع خورشید باشم... وتایلدای دگردرکنارساحل به انتظار بگذرانم... روی ماسه های داغ درازبکشم...وبه دریا خیره شوم... خودرا ودل را به دریا بزنم... ودرآبش غوطه ورشوم... به ناگاه سیلی ازخوشی ها وخوشبختی ها بیایدومرا درخودش غرق کند وآنگاه است که زمین برایم کم است وهمدمم دریای خداست... آری خدا... حس می کنم...خدارادردریا به وضوح میتوان یافت... آنگاه که سربه زیر آب فروبردی ومنتظرحضرت اجل،دستان پرمهرش رابه سمت تودرازمی کند وتورا ازقعرناپاکی ها وآلوده آب های،مرداب زندگی بیرون می کشد...میخواهم پابه قلمرو بی نهایت ولایتناهی عالمی فراترازتصورآدمیان گذارم... وخودرا ازاین دوگانگی وترس و وحشت واندوه های مرگبارزندگی رهاسازم... رها...رها...آنچنان که دیگربه زمینیان تعلق نداشته باشم... میخواهم به پلوتوسفرکنم حداقل اگرگرمای خورشید نمی تواند آدمها راگرم ولطیف سازد وقلبم راآرام کند... پس بگذاردرپلوتویخ بزنم... مراباکی نیست...       چرا که توقعی نیست از شمسی که از من دور است و مهرو لطافتش مرا نمی پوشاند ......... پس یخ بزن زهرا .... این جماعت تو را مجسمه  یخی می طلبند .... تا که در روزهای گرم تابستان قدری از یخ وجودت بهره ببرند

خدایا !! کمکم کن ..... قدری گرمای وجودت را می طلبم

       


♥ چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, ساعت 19:1 توسط Reihaneh

برگهاي پاييز سرشار از شعئور درختند ، و خاطرات سه فصل را بر دوش مي كشند ........

آرام قدم بگذاربر چهره ي تكيده ي آنها ........ اين برگها حرمت دارند .......

درد پاييز ، درد "  دانستن  " است ....

تصاویر جاده های پوشیده با برگ پاییزی


♥ چهار شنبه 15 بهمن 1393برچسب:, ساعت 15:19 توسط Reihaneh

خوش به حالت آسمان...

خوشا به حالت آسمان بغضت که می شکند همه خوشحال می شوند ...

بغض من که می شکند ... همه می گویند :« چته باز ؟ »

 

 عکس عاشقانه , عکس گریه دار, عکس دختر در حال گریه,عکس عاشقانه غمگین


♥ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ساعت 18:43 توسط Reihaneh

بغض در حال خفه کردن من است این بارهم او پیروز شد زیرا هیچگاه نمی توانم جویبار اشکانم را کنترل کنم ، هوا خفه است و من در حال نابودی ،

دلم یک دل سیر گریه می خواهد ، یک هوای بارانی و دفتری که فقط او حال مرا می فهمد ، دلم گریه می خواهد ، هوا بدجور خفه است ...

 

عکس های احساسی تنهایی دختر عکس های تنهایی عکسهای عاشقانه


♥ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ساعت 18:28 توسط Reihaneh

 

همه وجودم شده است " کاشهایی " که " ای کاش " اتفاق می افتاد.

 

 

عکس های احساسی تنهایی دختر عکس های تنهایی عکسهای عاشقانه


♥ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ساعت 18:11 توسط Reihaneh

امشب دوباره از آن شبهاست ....

امشب دوباره دردلم طوفانی برپاست ، دست و پایم عرق کرده اند و گونه هایم خیس اند ، امشب دوباره چشمانم جویبارشان به راه افتاده ، امشب از آن شبهایی ست که دگرگونم می کند ، ازهمان شبهایی ست که اشکهایم نصفه نیمه می اید از آن شبهایی ست که دوباره صندوقچه دلم می نالد از فراوانی غصه ، از آن شبهایی ست که هرچه بیشتر فکر می کنی بیشتر اشکت سرازیر می شود و جویبار چشمانت به سیلاب تبدیل می شود، از آن شبهایی ست که بالشتت کامل خیس می شود اما دلت با هیچ چیز خالی نمی شود ، از آن شبهایی ست که غصه مرا در آغوش کشیده است ، از آن شبهایی ست که چنگال های بغض گلویم را پاره می کند هیچگاه حال مرا نخواهی فهمید تا زمانی که فقط یک شب از این شبها را تجربه کنی امشب از آن شبهایی ست که مجبورم جلوی پدر و مادرم بغض را به خنده تبدیل کنم اما در دلم غوغایی باشد . از آن شبهایی ست که فقط خودم ، خودم را درک می کنم ، امشب از آن شبهایی ست که زیادی غصه دیگر جایی برای تنهایی در دلم نگذاشته .

امشب دوباره از آن شبهاست ....

 

 


♥ شنبه 11 بهمن 1393برچسب:, ساعت 17:33 توسط Reihaneh