فصل عاشقی...
دلم گاهی بی قرارت می شود انچنان که خود نمیداند دلیلش را
دل است دیگر چه میشود کرد افسارکه پاره کند عقل را زندانی می کند و خودشروع به حکومت می کند البته این راهم از تویاد گرفته از دل تو و وجودتو ، تویی که اموختی به من عاشقی را
تویی که بی پروایی درعشق و جان می دهی در راه عشق
درک عشق بزرگت برای من سخت است و نمی گنجد در این باور
اما زیباست و گرامیش میدارم ، گرامیش میدارم چون لایق گرامی داشتن است
لایق پرستیدن است
شاید واژه عشق در این روزگار غریب باشد اما برای تو اشناترین واژه است
و برای من غریبانه ترین شده بود تا تو دوباره زنده اش کردی
و فصل تازه ای را در زندگی من گشودی
فصلی به نام فصل عاشقی