گاهی...

گاهی چه عاجز میشوم ، ازنوشتن ، ازگریستن و از ادامه زندگی ...

عاجز میشوم عاجزترازآنی که فکرش را بکنی ، اشک امانم را می برد ، غم در قلبم سنگینی می کند و نمیدانم که چه کنم تا آرام شوم بازهم آسودگی را در باریدن و بارانی شدن چشمانم می بینم .

گاهی چه دردمندانه غصه امانم را می برد و سنگینی می کندکوله بار زندگی برپشتم ، گاهی چقدر زندگی کردن و نفس کشیدن مشکل می شود و تو می مانی و کوله باری ازغم .

بازهم قطره اشکی می چکد و می نگرم به مسیری که نمی دانم انتهایش چه می شود ، خسته و درمانده به ادامه مسیر زندگی می نگرم و اینگونه می اندیشم که گاهی مرگ چه شیرین می شود .

می دانم ، می دانم که فقط انسان های ضعیف کم می اورند و می گریند اما گاهی به ان خاطر بارانی می شوی که برای مدت طولانی افتابی بودی و مقاوم ایستادگی کردی .

گاهی زندگی برایت زندانی ست سخت و طاقت فرسا ، گاهی همچون پرنده ای می شوی که بالهایت را شکسته اند ، پرهایت را کنده اند و سپس ازتو می خواهند که به پرواز در بیایی و چه سخت است جدال تو برای توانستن و پرواز.

گاهی زیستن ناتوانی ست و قطره اشکی دگرباره گونه ات را خیس می کند و قلبت به درد می آید ازناتوانی اتو همچنان می نگری به جدال پرتمنای جسم و جان و زندگی ات .

چقدرسخت است که سنگین ز باری باشی که ندانی چاره راهت چیست ...

گاهی چقدر بی هوا دلم آینده می خواهد و گاهی نه آینده که بسی مرگ می خواهد و بازهم چاره نمیابد جز نوشتن ....

جزنوشتن.....

جزنوشتن....


♥ پنج شنبه 30 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 11:18 توسط Reihaneh

کسایی که دوستون دارن ...

مثل کسی که الان دنیای منه


♥ شنبه 25 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 10:18 توسط Reihaneh

صزفاجهت اطلاع...

امروز میخوام یه صرفاجهت اطلاع بنویسم واسه تموم دوستای عزیزم که این وب رو دنبال می کنن تا جوابی باشه واسه سوالاتشون....

وبلاگ من سه برهه ی زمانی رو طی کرد ...

1- قبل از اینکه چیزی از عشق بدونم و زمانی بود که توی تنهایی خودم غرق بودم و بدلیل یه سری مشکلات خانوادگی و روحی خودم تنها راه چاره واسه اروم شدنمو توی نوشتن دیدم و برای خودم نوشتم و دل خودم و واسه اروم شدن خودم

2- زمانی که ازهمین وبلاگ اولین ضربه شکست عاطفی رو چشیدم و دلم براش یه مدت طولانی سوگواری کرد و متن های وبم جنبه ی شکست عاطفی رو پیدا کرد و می تونم بگم بدترین برهه ی زمانی زندگیم بود

3- زمانی کنونی ینی الان ؛ ینی زمانی که بهترین زمان زندگیمه با کسی که دوسش دارم و واقعا بهش مدیونم چون بعد از اون برهه ی دوم داغون بودم و فردی که الان تمام زندگیمه کمکم کرد تا از اون زمان و دوران سیاه و کبودزندگیم بیرون بیام و میخوام اعتراف کنم که دوسش دارم و معنای عشق رو باهاش فهمیدم خیلی کمکم کرد و همین جا ازش متشکرم که توی تموم شرایط زندگی چه سخت و چه اسون در کنارم بود و نذاشت که تنهایی بار سختی رو تجربه کنم میدونم که از حرف زدن درمورد گذشته ناراحت میشه اما در ادامه این پست باید توضیح بدم که این پست رو در جواب یکی از نظرات گذاشتم پس امیدوارم ناراحت نشی عزیزم .

دلم براش تنگ شده چون بدلیل امتحانات باهم در ارتباط نیستیم ولی میدونم که وبمو دنبال میکنه ....

امیدوارم که هیچوقت ازدستش ندم و بتونیم کنارهم رویاهای قشنگمونو بسازیم ....

نتیجه تصویری برای عاشقانه

 

 

 

 

 


♥ جمعه 24 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 15:25 توسط Reihaneh

تمام زندگیم ...

میخواستم ازعشقش به خودم بنویسم اما مگر می شد ؟ مگر میشدعشق اورا در این چندخط بگنجانم؟ عشق او عظیم تر از انی بود که من بخواهم ان را توصیف کنم ، عشقی به پاکی شبنم صبحگاهی ، به بزرگی دریا و فراتر از عشق مجنون ....

عشقش به جنون کشیده بود اورا و زیر سوال برده بود خود جنون را .....

غم ، غصه و بهانه های کوچک و بزرگم را به جان می خرید  ....

ان قدربهانه اوردم که خودم خسته شدم اما او  نه ...

دیگر مانده بودم بهانه ای نداشتم ....

تنها چیزی که برایم مانده بود پذیرفتن این دل عاشق بود ....

بالاخره کوتاه امدم و پذیرفتم این عشق سوزان را ....

مدتی گذشت ...

وسپس ...

تغیراتی را در وجودم حس کردم ....

همه چیزعوض شد ...

عشقش کار خودراکرد و مرا نیز عاشق کرد ...

زندگیم معنای دیگری پیدا کرد..

 

درحقیقت خود او تمام زندگیم شد ...

ممنونم ازتو ای زندگیم ..

 


♥ چهار شنبه 22 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 23:9 توسط Reihaneh

سوگند،قانون ، استثنا،مقصر؟

مادر گفت عشق چیه ؟ و پدرحرفش را تائید کرد و گفت عشق چرت است عشق عقل ادم است

و من همچنان با لبخند به آن دو مینگریستم که چگونه نادانسته درمورد عشق اظهارنظر می کنند ... می نگریستم و افسوس می خوردم که 20 سال از زندگی مشترکشان می گذرد اما هنوز معنای عشق را نمی دانند .... تا قبل از این که شاهد این حرفهایشان باشم معتقدبودم هرکسی حداقل یک بار در زندگی اش یکی را دوست داشته حتی پدرومادر من اما گویی در اشتباه بودم .... در هر عقیده ای و قانونی استثنایی وجود دارد و استثنای قانون من پدرومادرم هستند ... هه جالب بود برایم این استثنای ناشناخته ....

و برایم جالب است این موضوع که هنوز والدین من عشق را نمی شناسند انگاه  من چه توقعی دارم که جامعه تعبیر درستی از عشق داشته باشد .... نه تنها والدین من بلکه بسیاری از والدین عشق را نمی شناسند و در یک زندگی کلیشه به سر می برند ... وشاید همین علت بسیاری از شکست های عاطفی ست .... والدین ما به ما نیاموختند عاشقی را ... انان نگاه نادرستی از عشق دارند چرا که با همین عقیده رشد یافتند و خواستند تا ما را نیز با این عقیده پرورش دهند در حالیکه نمی دانند هرچه بیشتر مبارزه کنند بیشتر با سرکشی مواجه می شوند .... من .... من پنهانی  عاشق شدم ..... و .... پنهانی شکست خوردم .... و نگذاشتم که والدینم بفهمند .... و ... نفهمیدند ... چراکه هیچ گاه عشق را درک نکرده بودند و  نمی دانستند هیچی را نمی دانستند هیچی از قانون و قاعده و تعریفش را .... اما من ... منی که مردانه جنگیدم با این شکست ... اکنون ... در همین جا ... مینویسم و سوگند یاد می کنم که هرگز .... هرگز .... نگذارم که دخترم بی هوا دل بدهد و بی هوا بشکند من در همین جا سوگند یادمی کنم که قبل ازاینکه غریبه ای بخواهد به دخترکم اداب عاشقی بیاموزد ... خودم مقدمه فصل عاشقی زندگیش را  بنویسم ...

 

به راستی که چقدر مظلوم واقع شده است این واژه عظیم و مقدس ....

 نتیجه تصویری برای دختروعشق

 


♥ دو شنبه 6 ارديبهشت 1395برچسب:, ساعت 22:38 توسط Reihaneh